مامانهای مهربون بیان

بابا آمد . خوب به یاد دارم که بارها و بارها جمله بابا آمد را با صدای بلند معلم کلاس اول نوشته بودم .اما هیچ گاه لذت شنیدن این جمله را تا به این حد حس نکرده بودم .  دوران کودکی با شنیدن صدای مادر که می گفت :" بابا آمد "  از شوق دیدن پدری همیشه مهربان با چشمانی عسلی  و دستانی قوی پله ها را چند تا یکی به سمت بابا می دویدم . و خوب به یاد دارم که شنیدن هیچ جمله ای به این اندازه مرا شاد نمی کرد .خوب به یاد دارم لحظه در آغوش کشیده شدن در دستان مردانه پدر را . خوب به یاد دارم عطر آن لحظه را و امروز من به کودک معصومم می گویم که :" بابا آمد " و این حس نو را با تمام وجود لمس می کنم ...

تمامی وجودم سرشار از عشق تو است . گاه با خود می اندیشم که در پس عبور این لحظه های ناب عاشقی ، لحظه ها یی که تپش قلب پاک و کوچکت را هر ثانیه با تمام وجود حس می کنم چه رازی نهفته است . آنگاه دلتنگ می شوم . دلتنگ از گذشت پی در پی روزها . خدایا! به من نیرویی عطا کن قوی تر از  نیروی عشق مادری   ، تا بتوانم در راه سعادت فرزندم گام بر دارم . بار الهی درک و تجربه حس شیرین مادری را از هیچ عاشقی نگیر ! ...